جوان ایرانی | ||
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم سلام ،خیلی وقته نیومدم اینجا ننوشتم،این حجم از بازدید زیاد وبلاگ وقتی دیر به دیر می نویسم برام عجیبه و از همه بدتر اینکه میدونم هیچ کدوم از این بازدید ها تو نیستی.... من همیشه از شلوغی های پر از تنهایی بدم میاد و حالا اینجا اینطوری شده... حس می کنم انگار داستان زندگی من برای بعضیا جذاب شده و هر روز میان ببینن خبر جدیدی نیست؟ و من از این خوشم نمیاد... من هر وقت نوشتم برای حال و دلم خودم بوده... من خلوتم رو دوست داشتم و دلم نمیخواست و نمیخواد هرکسی واردش بشه... نمیتونم رمز بذارم چون با خودم میگم شاید یک هزارم تو بیای اینجا... میدونی چقدر خوابت رو می بینم؟؟ هفته ای چندبار حتی گاهی روزی چندبار... میدونی هر روز چقدر بهت فکر می کنم؟؟ میدونی چقدر نگران سلامتیت و خصوصا قند خونت هستم؟؟ بارها میگم پر رو بازی در بیار و برو پیام بده خواهش کن بره آزمایش بده اما تهش میگم شاید دوست نداری همچین در خواستی ازت بکنم و منصرف میشم ولی خواهشا به فکرت سلامتیت باش... یه کانال تلگرامی زدم به نام "تیامو" اونجا برات یه جور دیگه می نویسم... چرا "تیامو" ؟ سرچ کنی متوجه میشی:) حیف نمیتونم ادت کنم... راستی اصلا به این کانالم سر میزنی؟؟ یا نه میوت کردی ؟؟ نمیدونم چقدر به یادم هستی اما من هر روز به یادتم،آخه تو مرد زندگی من هستی... من همیشه منتظرتم... تا آخرین نفس... فقط مرد زندگی من دیر نکن... این شعر قیصر امین پور رو شنیدی؟؟: "گاهی چقدر زود دیر می شود.. " همیشه به خودم میگم یه روزی بلاخره بهم پیام میدی و این کابوس تموم میشه... راستی میدونی توو آخرین خوابم بهم چی گفتی؟؟ گفتی از خدا بخواه همه چیزو درست کنه... باشه از خدا میخوام... راستی ببخش اینقدر حرف زدم ،از خودت بگو،خوبی؟ اوضاع کسب و کارت خوبه ان شاالله؟ سلامتی؟ امشب با موبایل اینجا برات نوشتم،این روزا خیلی درگیرم..... دعام کن... یادت باشه یه نفر کیلومتر ها دور از تو،به یادته و برات دعا میکنه و ...... 23:58 06_05_1400 [ چهارشنبه 100/5/6 ] [ 11:52 عصر ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم عجیب دلتنگت شدم،نتونستم بخوابم،حالت خوبه؟ خوبی؟ راستی نمیدونی چه کادو تولدی داشتم برات سفارش میدادم :) چنتا تولیدی پیگیری کردم اما یه چنتا مشکل وجود داشت :) یکی ابعادش بود و احتمال آسیب توو حمل و نقل،نمیخواستم مستقیم برای تو ارسال بشه میخواستم اول خودم ببینم از لحاظ بی عیب و نقص بودنش مطمئن بشم بعد برات ارسال کنم؛ مشکل دیگه نداشتن...... خوب ازت بود :)اگر اون کلمه رو بگم ممکنه متوجه بشی چی داشتم سفارش میدادم :) روی کیفیت کار تولیدی اثر داشت اما مشکل مهم تر ارسال بی خبر برات بود،واکنش خودت و خانوادت؟؟ خیلی ترسیدم ازم دلخور بشی یا باعث دردسر بشه برات برای همین لحظه آخر سفارشم رو کنسل کردم اما منتظرم توو اولین فرصت که بتونم باهات صحبت کنم ازت اجازه بگیرم و این هدیه رو سفارش بدم و ارسال کنم،میشه یعنی به زودی باهم حرف بزنیم؟ یعنی میشه اون هدیه رو به دستت برسونم؟ میخواستم بمونم آخرین لحظه ها تولدت رو تبریک بگم اما تمام شب به تو فکر می کردم تا اینکه بلاخره پیام رو فرستادم،راستش اصلا منتظر جواب ازت نبودم،با خودم گفته بودم بازم سکوت می کنی و چیزی نمی گی واقعا از دیدن جوابت شوکه شدم...برات توو پیامک ننوشتم دوستت دارم اما تمام وجودم لحظه لحظه فریاد می زد که دوستت دارم... توو پیامت صمیمیت نبود... حتی یه جا گفته بودی شما!!! یه جا خانوم دکتر... هرلحظه از خودم می پرسم یعنی هنوزم دوستم داری؟ توو جواب پیامک گفته بودی "ممنون که به یادم بودی" آخه خودت بگو چطور میتونم به یادت نباشم؟؟ چطور؟؟ روز تولدم اصلا منتظر پیام تبریکت نبودم و به خودم می گفتم پارسال به هر دو خطتت پیام داد و تبریک گفت یکیش رو بذار به حساب امسال... یادته پارسال چطور بهم تبریک گفتی؟ یادته چیا بهم گفتی؟ فقط یه سوال واقعا فراموشم کردی؟؟؟؟؟؟؟ واقعا منو از یاد بردی؟؟؟ نه من باور نمی کنم........ به خودم گفتم منظورش از تبریک نگفتن تولد فراموش کردن نیست فقط خواسته به قرار سکوتمون پایبند باشه........ هنوز طوری می نویسم انگار اینجا سر میزنی و میخونی... از ته دل آرزو می کنم بیای و بخونی... از ته دل آرزو می کنم هنوز به یادم باشی هنوز دوستم داشته باشی... شهریار تو یکی از شعراش میگه : با چون منی بغیر محبت روا نبود.... حالا این مصرع حرف منم هست... دوستت دارم،مواظب خودت باش...دعات می کنم 22-03-1400 01:21 [ شنبه 100/3/22 ] [ 1:17 صبح ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم سلام خوب من،خوبی؟ همه چیز خوبه؟ شب های قدر خیلی به یادت بودم،برای خودت ،برای کارت دعا کردم، تو هم منو دعا کردی؟ اصلا منو یادت بود؟ این روزا یه مسخره بازی توو کانالم راه انداختم که بگم عالی ام،همه چیز عالیه... راستی بهت گفته بودم درسام رو میخونم و بهت اینجا میگم،ENT رو دارم تموم می کنم،بعدش میرم سراغ قلب... راستی اینو هم بگم،کلی فک کردم که تولدت برات هدیه بفرستم یا نه ؟ میترسم با فرستادن هدیه ناراحت بشی... نمیدونم اگر تبریک بگم بازم سکوت میکنی یا با اون لحن سرد تلخت جوابم رو میدی.... خیلی فکر کردم که اگر بخوام کادو بگیرم برات چی بگیرم؟ گاهی میگم هدیه ای تهیه کن و ارسال کن تهش میخواد چی بشه؟ یا سکوت میکنه،یا میگه آدرس بده پس بدمش یا اعتراض میکنه چرا این کارو کردی... قراره بازم غرورم له بشه؟ قرار کوچیک بشم؟ مهم نیست برام،چرا؟ دلیلش رو خودت بهتر میدونی... این روستایی که میرم برای خونه بهداشت خیلی باصفاست،جات خالی... اونحا هم به یادتم.... راستش فکر میکردم شاید به کانالم سر نمیزنی اما وقتی رای تو رو دیدم واقعا خوشحال شدم... میدونی خط به خط این نوشته ها رو با گریه می نویسم؟ به اینحا هم سر بزن،گاهی از عاشقت خبر بگیر... خیلی خیلی مواظب خودت باش... 00:27 24-02-1400
[ جمعه 100/2/24 ] [ 12:25 صبح ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم به شب قدر هم رسیدیم،دلم عجیب برات تنگ شده گفتم بیام بنویسم... یادته پارسال شب قدر بهم چه پیامی دادی؟ کجایی تا دوباره برام از جوشن کبیر خوندنت وویس بفرستی... هر روز هر لحظه منتظرم تا شاید از طرفت پیامی بیاد،کوتاه اما دلگرم کننده... اگر بدونی این چند شب چقدر خوابت رو دیدم... مواظب خودت باش،خیلی خیلی مواظب خودت باش... تصمیم گرفتم بهت قول بدم برای امتحان پره بخونم،بعد هم بیام همینجا بهت گزارش بدم بگم چقدر خوندم چقدر نخوندم... راستی هنوزم بهم میگی مواظب خودت باش؟ امشب به یادتم،به یادخودمون... امیدوارم گذرت به این وبلاگ بخوره... امیوارم یه روز با دیدن کامنتت زیر یکی از نوشته ها ذوق مرگ بشم... بودنت برام با ارزشه... من هنوز هم باورت دارم و همچنان دوستت دارم... مواظب خودت باش 15:44 11-02-1400 [ شنبه 100/2/11 ] [ 3:42 عصر ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم خودم رو مجبور کردم به نوشتن،نوشتن باعث آروم شدنم میشه،باعث میشه سبک بشم... یک ماه بیشتره که سکوت کردم و در حال انفجارم... سرور اینجا گهگاهی قطع و وصل میشه،توو اینستاگرام یه صفحه زده بودم اونجا می نوشتم برات که با حذف اینستام اونجا رو هم ول کردم... به امید اینکه شاید به کانالم سر میزنی گهگاهی چیزی می نویسم تا بگم خوبم،همه چیز خوبه اما دروغ میگم،دارم فیلم بازی می کنم... رفتم وسط معرکه کرونا،بدون ایکه حتی واکسن زده باشم،رفتم اون وسط تا شاید برای ساعتی هم که شده همه چیزو فراموش کنم... یادته پارسال این موقع ها؟ چطور فراموش کنم؟ آخ کاش نبودم این روزا رو ببینم... میدونی هنوزم هر روز گریه می کنم؟ راستی یادته تو با خدا رفیق بودی؟ میشه از خدا بخوای دفتر زندگی منو همینجا ببنده؟ من نمیتونم ادامه بدم،دارم همه چیزو خراب می کنم... به شدت دارم افت تحصیلی میکنم و اصلا برای آزمون پیش کارورزی نخوندم هنوز... تمام عالم و آدم فهمیدن حالم خوب نیست و یه چیزیم شده اما چی؟نمیدونن! میدونی دلم برای حال خوب تنگ شده؟ دلم برای خندیدن،برای سر به هوا بودن... میدونی متنفرم از این وبلاگ؟ میدونی نوشتن توو اینجا برام مثل اینه که هر لحظه یه چاقو فرو کنم توو قلبم و درش بیارم... اینجا همه اش خاطره توعه،نوشتن برای تو،حرف زدن با تو... میدونی چرا سکوت کردم و نمی نویسم؟ نوشتن خلوت من بود، تو رو وارد خلوتم کردم،حالا نوشتن تو رو یادم میاره و حالم بدتر میشه... کاش یه بار دیگه بهم میگفتی دوستم داری... یادته پارسال ماه رمضون؟ یادته صدای جوشن کبیر خوندنت رو فرستادی برام ؟ راستی من چطور امسال جوشن کبیر بخونم ؟ یادته شبای قدر برام پیام میفرستادی؟ یادته میگفتی مواظب خودم باشم؟ یادته حال من برات مهم بود؟ حالا بد حالِ بدحالم .... اونقدری بدحالم که اگر بمیرم کسی تعجب نمیکنه،همه میگن : یه چند ماهی بود حالش خوب نبود... راستی دیگه برام شعر نمیگی؟..... راستی یکی از دوستام با یکی به قصد ازدواج داره آشنا میشه،بعد زنگ میزنه و همه چیز رو برای من تعریف میکنه،میگه اون چی گفت،خودش چی گفت... اون از خودشون میگه و من خودمون رو بیاد میارم و هر لحظه می میرم و زنده میشم ... کاش هنوزم اینجا میومدی... کاش همه چیز مثل قبل بود... کاش حالم خوب بود... کاش برگردی... تو که با خدا رفیقی به خدا بگو یا فراموشی بگیرم یا بمیرم و راحت بشم از این درد......
18:45 5-02-1400 [ یکشنبه 100/2/5 ] [ 6:46 عصر ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
|
||
[ |