سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


همین اولش بگم اونقدری ضعف دارم و بد حالم که چشمام رو هر بار برای چند ثانیه می بندم و باز می کنم و به زور سعی کردم بشینم و بنویسم

خب قبل از حرف اصلیم بگم چه خبره اینجا؟ مگه تاس حموم گم کردین اینجا؟ 180 تا بازدید؟ بابا خبری نیست اینجا،اونی که باید بیاد نمیاد شماها چی میگین اونوقت؟ بعدش شما 180 نفر اگر 80 نفرتون واقعا میاید میخونید هیچ کدوم زبون ندارین چیزی بگین؟ هوووم؟؟ بچه ها حرف بزنید حداقل بگین چرا هیچی نمی گید :)) میزنم نوشته رمز دار میذارم دستتون تو حنا بمونه ها :) خیال نکنید دارم میمیرم دست از شیطنت و کل کل و سر به هوایی بر میدارم؛من همونی ام که این چند روز دراز به دراز افتاده بودم نمی تونستم یه قدم بردارم ولی چنان مرگ رو به مسخره و خنده گرفته بودم که همه ایمان آوردن دیوونه ام :)

بازم زیادی حاشیه رفتم برم سر اصل مطلب

الحمدالله،هزاران بار شکر خدا ،23 ماه استیجری(استاژری یا کارآموزی) تموم شد،همین امروز با امتحان ارولوژی؛خب حتما براتون سواله من چطور امتحان دادم با این حال! خدمتتون عرض کنم با این حال این بخش نماینده هم بودم:/ این بخش هفته آخر استاد گیر داد باید بیاین درمانگاه اونم درحالی که شهر تو وضعیت سیاه کرونایی بود، یکی از دخترا بهم زنگ زده بود می گفت دقیقا درمانگاه چه بار آموزشی داره؟ بیمار یا بی اختیاری داری یا زود انزالی یا دیر انزالی یا نازایی (انصافا اگر استاد این جملات رو می شنید تا چند ماه حضور دخترا رو تو درمانگاه ممنوع میکرد؛شما هم منو ببخشید بابت انتشار این مطالب،باید بگم اون خانم اینطور میکفت وگرنه مشکلات حالب،پروستات و سنگ های ادراری هم مراجعه می کنن) به اون خانم گفتم استاد میگن وقتی توو این وضعیت من میام،رزیدنتم میاد شما هم باید بیاین البته من بخاطر ابتلا به کرونا نرفتم و البته آخرین درمانگاه نزدیک بود به فنا بریم:/ بچه ها نرفتن یعنی من گفتم نرید چون شب قبلش رزیدنت گفت کرونا گرفتم نمیدونم برای درمانگاه چیکار کنید،دیدم اینا که میترسن برن،منم که حال ندارم با اینا سروکله بزنم و به زور دوتاشون رو بفرستم درمانگاه گفتم نرین :)) البته اونقدری وجدان داشتم که اسم خودم رو به عنوان دانشجویی که باید حاضر میشد و نیومده دادم و هیچ اسمی از بچه ها ندادم تا کسی قراره تنبیه بشه من باشم(چقدر خوبم من :))  ) اون روز یکی از پسرای گروه خودمون رو فرستادم درمانگاه برای هماهنگی تایم امتحان که استاد گیر داد به نبودنمون توو درمانگاه :))  فقط اون دوست مشهدیم که هر روز پیام می داد یه جوری درمانگاه منو بپیچون،امتحان رو مجازی کن میدونی هزینه رفت و آمد چقدر میشه که :// بازم کلی حاشیه رفتم

خب من چطور امتحان دادم،اولش یکی از پسرای گروهمون هماهنگ کرد بیان پارکینگ خونه ما اونجا دست جمعی تو فضای باز امتحان بدیم،بعدش دوستم با من صحبت کرد که خطر داره و تو هم که حالت خوش نیست من به جات با موبایل توو پارک امتحان میدم و این طوری بخش آخر تموم شد... هرچند من جز اون دو جلسه کلاس دیگه چیزی نفهمیدم  ورفتم به مبارزه با کرونا


گروه ما عجیب شکل گرفت،من شدیدا مخالف حضور در این جمع بودم و دوستم که کلی آدم رو واسطه کرد تا من رو راضی کنن بیام توو گروهشون ،هنوز اون مکالمات یادمه، وقتی دوستم پشت هم می گفت من چی؟ من مهم نیستم؟ منم بهش گفتم آبروی من مهم نیست وقتی رفتم یه گروه دیگه و جای دیگه قول دادم؟ قصه این بود دوستم وقتی تو گروه با رفتن یکی از بچه ها تنها شده بود تازه یاد من افتاده بود... یکی از پسرای گروه ساعت 12 شب زنگ زد که دوستم اجازه نمیده کسی بیاد داخل گروهشون میگه یا من یا هیچکس! پسره میگفت من ناز دوست دخترم رو اینقدر نمی کشم که دارم ناز اینو می کشم، این جمله اش عالی بود گفت مگه قرار باهم ازدواج کنیم که گیر داده کی بیاد کی نیاد چه مسخره بازییه ،دوساله دیگه تموم میشه هرکی میره پی زندگی خودش؛ من هرگز این حرفا رو به دوستم نگفتم وگرنه پوست کله پسره رو می کند :)) خلاصه من از اعضای گروهی که عضوش شده بودم عذرخواهی کردم و کلی حرف خوردم و اومدم این گروه تا قائله بخوابه وگرنه این آشوب چند روزه تمومی نداشت... بعد چند ماه از بودنم توو این گروه دوستم فهمید چرا نمی اومدم این گروه اونم یکی از دخترای کلاس با پسره همگروهی ما دعواش شده بود اومده بود همه چیز راجب پسره رو به دوستم گفته بود؛دوستم بعدش بهم گفت از کجا میدونستی گفتم خبرا می پیچه،گفت چرا به من نگفتی،گفتم وقتی من نمیدونم الان هم اون خطاها رو میکنه یا نه چه دلیلی داره آبروشون رو ببرم؟؟  تا همین چند ماه پیش دوستم شدیدا دنبال عوض کردن گروهمون بود که بهش گفتم تموم کن،1.5 سال بیشتر نمونده بعدشم مسایل شخصی ما ها بهم ربطی نداره و این دو سال هم هیچ کدوم وارد حریم خصوصی هم نشدیم،،همیشه به نظرات و عقاید هم احترام گذاشتیم و هوای همدیگه رو داشتیم،خیلیا دنبال این هستن بیان گروه ما پس تمومش کن و بارفتن به گروه جدید برای خودمون دردسر درست نکنیم،وادارش کردم هرجا با کاراشون مشکل داره بهشون بگه و الان خودش به این نتیجه رسیده گروهمون عالیه :) البته پسرای گروه میدونن چقدر این حساس و زود جوشه تا یه اتفاقی میوفته سریع بهم علامت میدن حواست باشه :/ خلاصه پسرای گروه ما شدیدا اهل پیچوندن بخشا بودن بعد از ترس دوستم چیزی میشد میومدن به من میگفتن :)) حالا قراره ان شاالله 18 ماه اینترنی کنار هم باشیم...

چقدر با این بی حالی نوشتم! کلی حرف و خاطره مونده که نگفتم،باشه برای بعد،برای روزایی که حالم خوب شد...

ارادمند شما و خودم و خدام

23:02

26-05-1400

 


[ سه شنبه 100/5/26 ] [ 10:58 عصر ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 111366