سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


دلم میخواد بهش بگم برو،دور شو،اینجا بودن یعنی ویرانی خودت و خانوادت...

اما گفتن این حرفا جرئت میخواد، با حرف من رفت و شرایط جوری شد که همه چیز بدتر شد چی؟ شاید رفتن و موندن هیچ فرقی نکنه... شاید من اشتباه میکنم..

اما اینجا یه چرخه معیوب هست که زیر چرخ دنده های خودش آدما رو له میکنه و حالا اون از همیشه به این چرخ دنده نزدیک تره... خودم چندبار دیدم این چرخ دنده اونو زیر خودش گرفته اما خداروشکر هنوز له نکرده...

نگران خودشم و خانوادشم،میترسم یه روز له بشه... میترسم خانوادشم له بشن...

کاش میشد بره کاش میتونستم بهش بگم برو هرچند میدونم حاضره له بشه ولی نره اما خانوادش چی؟ هیچ وقت نفهمید من چرا دنبال دور شدن از این چرخه معیوبم... اصلا فکر کنم متوجه فرارام نشده...

من با چشمام دیدم چطور یه آدم تموم میشه،نابود میشه و از همه چی می بره.... من باچشمم دیدم آدمی که به ظاهر زنده است اما تمام وجودش مرده...

من با چشمام دیدم چطور میشه آدما رو کشت... من با چشمام دیدم چطور آدما برای زنده موندن دست و پا میزنن...

گاهی کم میارم... کم میارم از اینکه نمیتونم کمکی کنم،از اینکه حتی اوضاع رو بدتر می کنم...

نمیدونم قراره آخرش چی بشه اما امیدارم مثل فیلما تهش خوب تموم بشه،نگرانشونم...خیلی نگرانم...

وقتی الان یه چیزایی رو تو ذهنم مرور میکنم می بینم آسیب دیده...اما هنوز امیدی هست... اصلا همیشه امیدی هست...


01:29

8-03-99


[ پنج شنبه 99/3/8 ] [ 1:37 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 102
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 115154