سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


قرنطینه زندگیم رو بهم ریخت تازه  داشتم سعی میکردم این زندگی رو بعد اون طوفان ها جمع کنم اما واقعا مطمئن نیستم که قرنطینه بد بوده باشه!

قرنطینه باعث شد تا بعد از مدت ها برم دنبال کارهای مورد علاقه ام البته بیشتر برای آشپزی وقت گذاشتم ولی مهم اینه بیشتر کنار خانواده بودم ،بیشتر روزها اصلا اضطرابی نداشتم یه جورایی خنثی بودم:) اصلا این مدت با همه بدی هاش به من خوش گذشت هرچند بعضی از اتفاق های تلخ این روزا هرگز فراموش نمیشه...

حس میکنم دیگه کافیه،دوباره باید همه چیز رو جدی بگیرم،دوباره باید غول تنبلی رو شکست بدم ،باید به برنامه های روزانه ام پایبند باشم،باید به فکر هدف هام باشم...

نباید بذارم دوباره همه چیز مثل قبل بشه، نباید بذارم...

راستی ماه رمضون تموم شد،عجیب تموم شد،امسال با اینکه خونه بودم بیشتر کم میاوردم،با اینکه برخلاف پارسال سحری می خوردم ولی واقعا نزدیک اذان انگار جونم تموم میشد:)) 

چقدر این روزا می تونست متفاوت باشه... هیچ چیز این زندگی رو نمیشه پیش بینی کرد هیچ چیزیش رو...

همه اش قبل عید میگفتم من چطور ماه رمضون هم برم بخش جراحی هم روزه بگیرم؟؟ من چطور جراحی رو بپیچونم و برم نمایشگاه کتاب؟؟ چقدر نگران این بودم نکنه گرند راند تو ماه رمضون به من بیوفته:))

چقدر برای سفر عید ذوق داشتم و چقدر ذوق داشتم بعد مدت ها بعضی از فامیل رو می ببینم ....

اما یه ویروس که باچشم نمیشه دید و باید با پیشرفته ترین میکروسکوپ ها ببینیش همه چیز رو عوض کرد:)) چقدر ما آدما هیچ و پوچیم،یه ویروس که اصلا موجود زنده حساب نمیشه ما رو راحت میکشه:)

الان اگر همه چیز مثل قبل بود و اصلا خبری از این اتفاقات نبود حتما امتحان آمار و زنان رو داده بودم،کارای تعیین سطح زبان رو انجام داده بودم و باشگاه لعنتی رو هم برای بعد جراحی اسم می نوشتم:// و از همه این ها مهم تر حتما کارای پایان نامه ام شروع شده بود و تا قبل از اینترنی تقریبا تمومش میکردم:)) چون آدم تکمیل پایان نامه وسط اینترنی با اون کشیک هاش نیستم:))) یقینا نمایشگاه کتاب هم نرفته بودم:)))

حس میکنم یه سفر هم برم قشنگ خوش گذرونیم تکمیل میشه:))) اما لعنت به کرونا :/ البته این خوش گذشتنا رو کرونا باعث شد:)

این چند وقت گند همه چیز رو در آوردم:)) به اندازه سه چهار سال خوابیدم:)) اونقدری خرید اینترنتی کردم که وقتی پیک و پستچی میومد همه قیافه کج میکردن:)))) نزدیک دو میلیون رو به باد دادم:)))) البته یه عزیزی رو هم بیچاره کردم هرجا میخواستم خرید کنم میگفتم چیزی نمیخوای؟؟ اون بیچاره هم وسوسه میشد سفارش میداد:))) با آشپزیام بعضیا رو وسوسه کردم دست به قابلمه بشن:)))) ولی خب اونا مثل من موفق نمیشدن که:)))))

در نهایت بگم چنان سرخوشانه زندگی کردم که همه میگن کی دانشگاه ها باز میشه:)))))) البته بعضیا هم از بیکاری ما سود میبرن:)

در کنار تمام این سرخوشی ها یک اتفاق عجیبی هم افتاده... برای خودم هنوز عجیبه:)) یه نفر،یه آدم جدید،یه نفر که با بقیه برام فرق داره،یه نفر که برام خاص حساب میشه:)

خیلی عجیب وارد زندگیم شد و خیلی عجیب تر دلبسته اش شدم.... برای خودم باور کردنی نیست،باورم نمیشه عاشق شده باشم:) باورم نمیشه دوستش دارم،خیلی هم دوستش دارم...

آدم خاص زندگیم اومد منو عاشق و دیوونه خودش کرد و رفت... رفت تا برگرده... بخاطر من رفت...

امیدوارم یه روزی اینجا بنویسم برگشت... برگشت تا بمونه برای ابد... برگشت تا تنهاییم رو باهاش شریک بشم....

خب تقریبا دیگه حرفی نمونده....

ارادمند شما و خودم و خدام

00:58

5-03-99


[ دوشنبه 99/3/5 ] [ 1:4 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 272
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 114998