|
جوان ایرانی 
| ||
|
به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم این چند روزه بارها خواستم بنویسم و منصرف شدم اما حالا نمیدانم چه شد که می نویسم... نمیدانم از تلخی بی نهایت خودم خسته شدم که می نویسم یا از... از چه دقیق نمیدانم! خسته ام و دلم سفر می خواهد، طولانی و دراز نمیدانم فقط سفر خواستنش را می دانم... آن هم تنها یا با یک دوست... دلم میخواست بنویسم کاش این روز ها زودتر بگذرد اما زود یا دیر گذشتن این روز ها مهم نیست خوب تمام شدنش مهم است ،خوب.... حرفی برای گفتن ندارم واقعا چیزی برای گفتن نیست جز خستگی و دلنگی و تلخی و بی صبری و.... ارادتمند شما و خودم و خدام 22:44 17-05-98 [ پنج شنبه 98/5/17 ] [ 10:50 عصر ] [ جم می نویسد:) ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ  | |
| [ | ||
