سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

 به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


شاید بهترین کار حالا نوشتن باشد

حالا که در ماه رمضان نماز صبح هایم قضا می شود

حالا که بعد از دومین شب احیا نماز صبحم قضا می شود

حالا که فاصله ام با خدا بیشتر و بیشتر می شود

شاید بهترین راه همین نوشتن باشد تا شاید کمی از این دلگرفتگی و دلمردگی کم کند...

خسته،افسرده،خموده اینجا نشستم و می نویسم

از چه ؟

از روزمرگی ها از دغدغه ها...

کدام دغدغه؟ دغدغه نخواندن درس ها، دغدغه تمام کردن بی دردسر این ترم،دغدغه آدم شدن،دغدغه آرام شدن، دغدغه بی خدا نشدن...

جایی ننوشتم اما حالا اینجا می نویسم،بعد از دوران مدرسه در دانشگاه هرگز دوستی پیدا نکردم که شباهتی به من د اشته باشد حتی اعتقادات و عقایدم را درک کند و بی هیچ قیافه آمدنی احترام بگذارد...

در جمع هایی هستم و با کسانی نشست و برخاست می کنم که هیچ شباهتی بهم نداریم...

داشتن دوستانی معتقد و خدایی نعمتی است که خدا از من سلب کرده به کدامین گناه نمیدانم به یاد نمی آورم...

درظاهر مثل آنها حرف میزنم و گاهی در برابر بعضی حرف ها و عقایدشان سکوت می کنم و گاهی در خطایشان شرکت... اما در تمام این لحظات در درون فریاد میزنم گریه می کنم و بارها و بارها می گویم اینها هیچ کدام خواسته و میل واقعی من نیست...

آخر پیر میشوم،آخر همین تفاوت های درون و بیرون و خودخوری ها پیرم می کنم اما

اما این از چشم خدا افتادن دیوانه ام می کند،رنجور بی طاقت و عصبی ام می کند...

خدا کند از چشم تمام مردم عالم بیفتی اما از چشم خدا نه...

تعز من تشاء و تذل من تشاء خدا را که شنیدی؟ عزیزم نکرده اما ذلیل چرا! در آستانه ذلیل شدنی عجیب هستیم نه اصلا چندین سال است ذلیل شده ام...

آه خسته ام از نماز های بی وقتم از رفتار ها و گفتار های اشتباهم...

اما کو آن اراده که من را بلند کند تا اصلاح شوم...

می گویم نماز صبح بعد شب قدر و کلی استغفار را خواب مانده ام پس تو خود حدیث مفصل بخوان از مجمل...

آخ آخ ...

کاش میشد به کوهی ،دشتی،صحرایی فرار کنم ، از این من فرار کنم از این آدم ها...

امتحانی که 5 روز دیگر برگإار می شود و من از 17 جزوه هیچ نخوانده ام...

چون گیج ام چون من همان سرگردانم همان سرگردان...

چون بنده مغضوب خدا دور خودم می چرخم و می چرخم و سرگردانم...

چطور بگویم الهی العفو چطور وقتی خلوصی ندارد؟ وقتی خدایت دیگر توجهی ندارد و خودت هم خسته از توبه شکستن هایت...

من همین دیشب نگفتم پس کو؟ بخشید؟ بخشیده شدم ؟

13:22

6/3/98


[ دوشنبه 98/3/6 ] [ 1:27 عصر ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 95
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 115147