سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

 به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم

 

با خودم گفتم چطور این مسئله رو ثبت نکردم، اصلا چرا اینو جزو خاطراتم ثبت نکنم نا سلامتی ما سال های زیادی با هم دوست صمیمی بودیم

بعله بذارید بگم ظهر پنج شنبه ای که گذشت تماسی از یک خط نا شناس حدودای 14:53 داشتم اما خب چون خواب بودم متوجه نشدم و جواب ندادم؛تمام روز منتظر بودم تا شاید این شماره ناشناس دوباره بهم زنگ بزنه انگار خودم هم منتظربودم این خط ناشناس خبری بهم بده 

القصه ساعت حدودای 8 شب یا هفت و نیم بود که دوبار همون خط ناشناس زنگ زد،کسی که پشت خط بود رو اول نشناختم اما بعد سریع فهمیدم عه همون دوست صمیمی قدیمی بنده است حالا اون گلایه که دیگه صدا منو بیاد نمیاری و اینا خلاصه بهش گفتم مگه قرار نبود بعد امتحانات باز بهم پیام بدی هان؟ خلاصه کنم بهم گفت یه خبر داره برام بعلهههه وی ازداج نمود:)))) بسی خوشحال شدم و تبریکات سویش ارسال نمودم گفتم یادت می آید ای دوست همیشه نگران بودی من ازدواج کنم بعد موقع جشن یهو خبرت کنم؟حالا حالا خودت اینکارو کردی؟

خلاصه مثل اینکه ولادت حضرت زهرا (س) جشن نامزدی وی بوده خب این خبر تموم شد

خبر بعد اینکه ستون های پارکینگ خونه رو هم به لطف خدا زدند:)

دیگه حرفی نیست تا بعد

ارادتمند شما و خودم و خدام

11/12/97

11:07


[ شنبه 97/12/11 ] [ 11:10 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 112
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 114838