سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


24 سال... روز ها و شب های عجیبی رو پشت سر گذاشتم

روزهایی که اونقدر زیبا بود که دلم نمی خواست تموم بشه و روز هایی که برای گذشتن ثانیه به ثانیه اش به خدا التماس میکردم....

زندگی ،گذر عمر به ما ثابت میکنه هیچ چیز موندگار نیست... نه غم میمونه نه شادی... زمان میگذره بدون توجه به حال و خواست ما و اون چیزی که تو تقدیر ما نوشته شده وخواست خداست اتفاق میوفته....

آدم های زیادی تو طول عمر ما وارد زندگیمون مشن اما هیچ کدوم موندگار نیستن چون همه رهگذریم... گذر عمر و رفتن آدم ها بهمون ثابت میکنه باید قدر آدم های زندگیمون رو تا هستن بدونیم و برای تک تکشون وقت بذاریم حتی اگر ما اون ها رو دوست داشتیم و اون ها نه....

 باید روی زمین ردی از خوبی بذاریم...

بارها تو این سالها فکر کردم که اگر برگردم عقب چه تصمیمات متفاوتی می گرفتم اما خب یقینا باز هم همون راه های قبلی رو میرفتم و همون انتخاب ها رو داشتم چون عقلم اون موقع همون قدر کشش داشت دیگه :))) والاع:))

تولد تو ایام کرونا مهمه وگرنه یه روزه مثل روزای دیگه،هم شب داره هم روز:))) فقط یه قسمت بد داره اونم اینه که بهت یادآوری میکنه داری پیر میشی:))) با این کرونا معلوم نیست تولد بعد هستم یا نه تا بهم یادآوری بشه هعععی یوو داری پیر میشیاا:)))) البته من اول تولد واسه موندن تو این دنیا با عزرائیل در حال دعوا بودم:)) ولی خب تهش نذر کردن اسم ما رو عوض کردن عزرائیل سرافکنده رفت دنبال مورد بعد:))))) کرونا که دیگه هییییچ:)))

خوشحالم خدا بهم فرصت زندگی کردن داد،فرصت اینکه خودم رو محک بزنم ببینم تو این شلوغی دنیا من چی میکنم! هر چند تا الان جز مصرف کننده و اضافه کردن به بار مشکلات دنیا کار دیگه ای نکردم ولی خب امیدوارم هنوز...

تا اینجای زندگی راضی ام و خدارو شکر میکنم،نارضایتیم و ناشکریم هیچ چیزی رو  تغییر نمیده ... این سال ها بهم اثبات شد باید راضی بود به رضای خدا... هرچند بعضی تصمیماتش برای ما طعم تلخی داره اما در نهایت شیرین شیرین میشه...

امیدوارم سال بعد این موقع بهتر از امروزم باشم...

ممنونم از خدا که امسال یک نفر رو بهم هدیه داد،کسی که عاشقش شدم... کسی که امشب واقعا غافلگیرم کرد:)) امسال با وجودش، آرزوی تولدم معلومه چیه:) ان شاالله این آرزوم برآورده بشه :))

 

ارادتمند شما و خودم و خدام

02:29

07-03-99

 


[ چهارشنبه 99/3/7 ] [ 2:34 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم


قرنطینه زندگیم رو بهم ریخت تازه  داشتم سعی میکردم این زندگی رو بعد اون طوفان ها جمع کنم اما واقعا مطمئن نیستم که قرنطینه بد بوده باشه!

قرنطینه باعث شد تا بعد از مدت ها برم دنبال کارهای مورد علاقه ام البته بیشتر برای آشپزی وقت گذاشتم ولی مهم اینه بیشتر کنار خانواده بودم ،بیشتر روزها اصلا اضطرابی نداشتم یه جورایی خنثی بودم:) اصلا این مدت با همه بدی هاش به من خوش گذشت هرچند بعضی از اتفاق های تلخ این روزا هرگز فراموش نمیشه...

حس میکنم دیگه کافیه،دوباره باید همه چیز رو جدی بگیرم،دوباره باید غول تنبلی رو شکست بدم ،باید به برنامه های روزانه ام پایبند باشم،باید به فکر هدف هام باشم...

نباید بذارم دوباره همه چیز مثل قبل بشه، نباید بذارم...

راستی ماه رمضون تموم شد،عجیب تموم شد،امسال با اینکه خونه بودم بیشتر کم میاوردم،با اینکه برخلاف پارسال سحری می خوردم ولی واقعا نزدیک اذان انگار جونم تموم میشد:)) 

چقدر این روزا می تونست متفاوت باشه... هیچ چیز این زندگی رو نمیشه پیش بینی کرد هیچ چیزیش رو...

همه اش قبل عید میگفتم من چطور ماه رمضون هم برم بخش جراحی هم روزه بگیرم؟؟ من چطور جراحی رو بپیچونم و برم نمایشگاه کتاب؟؟ چقدر نگران این بودم نکنه گرند راند تو ماه رمضون به من بیوفته:))

چقدر برای سفر عید ذوق داشتم و چقدر ذوق داشتم بعد مدت ها بعضی از فامیل رو می ببینم ....

اما یه ویروس که باچشم نمیشه دید و باید با پیشرفته ترین میکروسکوپ ها ببینیش همه چیز رو عوض کرد:)) چقدر ما آدما هیچ و پوچیم،یه ویروس که اصلا موجود زنده حساب نمیشه ما رو راحت میکشه:)

الان اگر همه چیز مثل قبل بود و اصلا خبری از این اتفاقات نبود حتما امتحان آمار و زنان رو داده بودم،کارای تعیین سطح زبان رو انجام داده بودم و باشگاه لعنتی رو هم برای بعد جراحی اسم می نوشتم:// و از همه این ها مهم تر حتما کارای پایان نامه ام شروع شده بود و تا قبل از اینترنی تقریبا تمومش میکردم:)) چون آدم تکمیل پایان نامه وسط اینترنی با اون کشیک هاش نیستم:))) یقینا نمایشگاه کتاب هم نرفته بودم:)))

حس میکنم یه سفر هم برم قشنگ خوش گذرونیم تکمیل میشه:))) اما لعنت به کرونا :/ البته این خوش گذشتنا رو کرونا باعث شد:)

این چند وقت گند همه چیز رو در آوردم:)) به اندازه سه چهار سال خوابیدم:)) اونقدری خرید اینترنتی کردم که وقتی پیک و پستچی میومد همه قیافه کج میکردن:)))) نزدیک دو میلیون رو به باد دادم:)))) البته یه عزیزی رو هم بیچاره کردم هرجا میخواستم خرید کنم میگفتم چیزی نمیخوای؟؟ اون بیچاره هم وسوسه میشد سفارش میداد:))) با آشپزیام بعضیا رو وسوسه کردم دست به قابلمه بشن:)))) ولی خب اونا مثل من موفق نمیشدن که:)))))

در نهایت بگم چنان سرخوشانه زندگی کردم که همه میگن کی دانشگاه ها باز میشه:)))))) البته بعضیا هم از بیکاری ما سود میبرن:)

در کنار تمام این سرخوشی ها یک اتفاق عجیبی هم افتاده... برای خودم هنوز عجیبه:)) یه نفر،یه آدم جدید،یه نفر که با بقیه برام فرق داره،یه نفر که برام خاص حساب میشه:)

خیلی عجیب وارد زندگیم شد و خیلی عجیب تر دلبسته اش شدم.... برای خودم باور کردنی نیست،باورم نمیشه عاشق شده باشم:) باورم نمیشه دوستش دارم،خیلی هم دوستش دارم...

آدم خاص زندگیم اومد منو عاشق و دیوونه خودش کرد و رفت... رفت تا برگرده... بخاطر من رفت...

امیدوارم یه روزی اینجا بنویسم برگشت... برگشت تا بمونه برای ابد... برگشت تا تنهاییم رو باهاش شریک بشم....

خب تقریبا دیگه حرفی نمونده....

ارادمند شما و خودم و خدام

00:58

5-03-99


[ دوشنبه 99/3/5 ] [ 1:4 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
[ جمعه 99/3/2 ] [ 1:46 عصر ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
[ جمعه 99/3/2 ] [ 1:13 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر           

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 111841