سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم

 

این روزا که دیگه بیمارستان رفتن ندارم هر روز تقریبا یه 8 کیلومتری پیاده روی میکنم و واقعا لذت میبرم. خصوصا امروز که شهر خلوت بود و ساکت،بیشتر مغازه ها تعطیل... آرامش شهر و نبود اضطراب و عجله مردم دوست داشتنی بود... یکی از همین روزا محله قدیمی رو برای قدم زدن انتخاب کردم، فکر کنم کودکیم رو اونجا جا گذاشتم، درست ته اون کوچه... از قدم زدن تو اون محل لذت میبرم،خاطراتش رو دوست دارم... اون سربه هوا رفتن تا مدرسه و برگشتنا... اون شیطنتای توی کوچه... این چند سال اخیر از خیلی از خیابونا و محله ها بیزار شدم اما اونجا تنها قطعه از این شهره که دوستش دارم...


بخش عفونی ظاهرا تموم شد اما بخاطر اینکه اساتید گرام براشون سخته هر ماه سوال طرح کنن معلوم نیست امتحان کی برگذار بشه؛ یکی از اساتید عفونی گفت اگر ویروس کرونا برای کاهش جمعیت جهان باشه حالا حالا ها باید ادامه داشته باشه... گفت چطوره چین دیگه بیمار نداره؟! هعی اگر هدف هم همین باشه اشتباه کردن چون یادشون رفته این دنیا یه خالق داره...


راستی فنچ یک ساله شد:) حال و هوای این روزاشو خریدارم:) بچه لجبازیه:)) از من بدتره من باز دعوام میکردن موش میشدم این ولی پررو تر از این حرفاست:) علاقه زیادی به زدن تو سرو کله من و مادرش داره:) اگر خونه ما باشه موقع ناهار و شام سر میز کنارمن( ایشون میشینن رو میز:)) صندلی کودک کیلو چنده ایشون باید بر همه چیز تسلط داشته باشه:/ ) میشینه و دست میکنه تو بشقابم غذا بر میاره:))) شکمشم که سیر شد اگر قاشق دستش باشه با او از خجالتم در میاد یا با اون دستای کوچولوش:))) بودنش،داشتنش و کاراش لذت بخشه...  عاشق اون لحظه هایی ام که صدام میکنه یا منو میینه جیغ میکشه و بدو بدو میاد سمتم تا بغلش کنم... وقتی به پاهام میچسبه تا بغلش کنم خیلی خوبه خیلی... وقتی به زور غذای دهنیش رو میخواد بذاره دهنم خیلی شیرینه:)) اگر فنچ ندارید از خیلی از لذتا بی بهره موندید:)))


این دنیا ارزش چشم وهم چشمی،حسادت،دعوا،دل شکستن نداره... باید ازاین در کنار هم بودنا لذت برد، هیچکس خبر نداره چندبار دیگه میتونه کنار عزیزاش باشه و همشون رو کنار هم داشته باشه... باید تو شوخی هامون و نظراتمون درباره دیگران مواظب باشیم چون ما نمیدونم اون از چه مسیر هایی عبور کرده یا چه تنش هایی داشته و داره؟ هرکسی شادی و غم و درد خودش رو داره... برای هم آرزوی خوب داشته باشیم،از موفقیت هم نترسیم، هرکسی زندگی خودش رو داره... خدا روزی میده نه بنده هاش...


این روزا دوباره خودم رو مجبور کردم هر تصمیمی میگیرم در همون لحظه انجامش بدم... دوباره به خودم یادآوری کردم مهم نیست بقیه چی میگن کار خودت رو بکن و خودت باش هرچقدر سخت باشه هرچقدر بقیه خوششون نیاد،عقب نرو ؛ بودن جمعیت زیاد تو یک مسیر دلیل بر درستیش نیست،خودت باش حتی اگر تنها موندی... تا اینجا برای خودت زندگی کردی بقیه اش رو هم برای خودت زندگی کن... سخت باش و محکم... بیشتر سکوت کن و بیشتر عمل کن...


تو درمانگاه عفونی وقتی بیمارا رو ویزیت کردم دقیقا مثل همون روزی که رفته بودم درمانگاه داخلی تا قبل یکی از اساتید که متخصص داخلی بود بیمار ببینم کلی لذت بردم،خدایی ویزیت بیمار لذت خودش رو داره به آدم یه حس اعتماد به نفس و شاید غرور میده... اصلا مشکل اینه من خودم روباور ندارم اونم بخاطر یه ترس، ترس از اشتباه ولی کی بدون اشتباه موفق شده؟؟؟ به قول یه استادمون که میگفت هر دکتری که میگه تا به حال بیماری رو به کشتن ندادم دروغ میگه!! نا خواسته اشتباه پیش میاد... ؛ و من با همین مشکل دارم نمیخوام ناخواسته باعث مرگ عزیز یه خانواده بشم... نمیخوام... اشتباه بخشی از شغل ماست و هیچ اشتباهی عمدی نیست و خیلی از اشتباه ها کاملا منطقی وعلمی توجیح پذیرن ولی برای من سخته پذیرش این قسمت... همین ترس فلجم کرده... همین ترس باعث شده از این مسیر لذت نبرم... اما یه روزی به این ترس میخندم:) یه آقای دکتری بهم گفت چرا اینقدر اضطراب؟ گفتم میترسم گفت منم میترسیدم،خیلیای دیگه هم میترسن ولی نگران نباش کم کم همه چیز درست میشه،امیدوارم...


دلم میخواد این روزا که بیکارم بزنم برم سر یه قرار... اما همین که فکر میکنم قبرش کدوم بود؟ دقیقا کجا بود؟ منصرف میشم... من هیچ وقت اون روز یادم نمیره وقتی داشت دلم منفجر میشد و از زمین و زمان و آدما گله میکردم کی رسید بالا سر قبرش... اون اتفاقی نبود...


خب این روز نوشت هم تموم شد...

ارادتمند شما و خودم و خدام


01:17

29-06-99

 


[ شنبه 99/6/29 ] [ 1:19 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 9
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 111137