سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جوان ایرانی
 
قالب وبلاگ

 به نام خدایی که بی نهایت به او مدیونم



یادت هست؟ گفته بودم دیوانه ام،گفته بودم دنبال یک دیوانه مثل خودم هستم،یادت هست پرسیدی از نظر من، تو چقدر دیوانه ای؟ خوب گوش کن منِ دیوانه تا ابد منتظرت میمانم،تا ابد...


میدانی اگر یک روز لب به سخن باز کنم و از تو بگویم،دیگران چه می گویند؟ حتما می گویند تو هم مثل بقیه پسر ها هستی،برای خودت حرفی زدی و رفتی اما من تا آخرین نفس منتظرت می نشینم تا به خودم تا به تمام دنیا اثبات کنم نه تو با بقیه فرق داری،تو پای عشق و علاقه و حرفت هستی،حرف های تو هوس نبود،بچگی نبود...


هنوز هم هر روز با فکر تو از خواب بیدار می شوم و با خیال تو می خوابم، می بینی من به تو مبتلا شدم...


میدانی مردم معتقد اند اگر برای کسی زیاد محبت کنی،اگر همیشه در دسترس باشی،زیاد گذشت کنی،زیاد عشق بورزی، میگذارد می رود،برایش بی ارزش می شوی اما من به این حرف ها کاری ندارم،من می خواهم اثبات کنم تو با همه فرق داری،تو غرور له شده و قلب عاشق من را می بینی،حس می کنی و مثل بقیه نخواهی بود...


شاید اگر کسی از ماجرای ما خبر داشت و بعد آن پیام تبریک روز مرد من را می شنید،به من می گفت: خاک بر سرت نمی بینی به تو توجهی نمی کند؟ خاک برسرت نمی بینی برایش ذره ای اهمیت نداری؟ خاک بر سرت برای چه اینقدر خودت را کوچک می کنی؟   اما مگر آدم با عشق خود این حرفا را دارد؟ عشق که معامله نیست 


راستی خبرت بدهم محبوبه ات در حال مرگ است... در حال سقوط به ته یک دره... راستی اگر کمی دیر تر برسی با یک جسم بدون روح رو به رو میشوی،جسمی که از آن فقط استخوان هایش مانده... خواهشا تو دلیل مرگ من نباش،بگذار من هم مثل بقیه آدم ها بمیرم مثلا سکته کنم،یا مبتلا به ویروسی شوم یا سرطان بگیرم... خلاصه نگذار از غم عشق دق کنم و بمیرم...

شاید فکر کنی دروغ می گویم،سیاه نمایی می کنم تا شاید تو به من توجهی کنی اما نه از دروغ و سیاه نمایی خبری نیست، باورت می شود وزنم شده 49 کیلو؟ برای همه سوال شده چرا یکباره اینطور شدم!


دیوانه جان،سبیل کلفت جان بیا و برگرد... بیا با هم آینده را بسازیم... بیا فقط بگو هنوز هم دوستم داری،بیا و این شب های تاریک را روشن کن،بیا و برگرد تا این کابوس تمام شود...


میدانی بهترین تلافی برای معشوقی چون تو چیست؟اینکه دعا کنی به چون خودش دچار شود! اما عزیزم من این دعا را نمی کنم،چرا باید دعا کنم مثل من هر روز جان بدهی و بمیری؟ چرا؟ خوش باش،مرگ من کافیست...


می گویند درست نیست کسی را وسط راه تنها بگذاریم،چون شاید این راه او نبوده و به خاطر ما این مسیر را آمده؛درست می گویند،این مسیر من نبود! من بخاطر تو این راه را آمدم،من کجا و عاشقی کجا؟ اما حالا وسط جاده ای که مسیر من نبود تنها ماندم،تنهای تنها... راه برگشت را هم بلد نیستم...


دل تو که برای من نمی سوزد اما دل خودم خیلی برای خودم می سوزد،چون من ساده و بی توقع دوستت داشتم،یادت باشد هرگز،هرگز کسی تو را مثل من دوست نخواهد داشت... اگر شک داری از خدا بپرس!


تو که چنین بد نبودی؟ چطور می شود روزی قربان یک نفر رفت،از حال بد یک نفر نگران شد اما فردایش حتی اگر از مرگش بگویند برایت مهم نباشد؟ چطور؟


راستی اگر اینجا آمدی و خواندی،حرفی بزن شاید آرامش به روز های من برگشت...

 

01:34

23-12-99

 


[ شنبه 99/12/23 ] [ 1:37 صبح ] [ جم می نویسد:) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 111447